بسم الله الرحمن الرحیم
راستش میدانی ؟ من خودم هم درست نفهمیدم این همه عشق به نیمه های شب از چیست ؟ آن وقت ها که شب میشد ، برای این ُ آن می نوشتم ُ دیوان اشعار شاعران مختلف را ورق میزدم ... این روزها اما ، تو خوب میدانی که چند وقت است سراغ کتاب های شعرم نرفته ام و خوب میدانی چند وقت است حوصله ی نوشتن برای آدمها از سرم پریده ... هرچند من هنوز درست نمیدانم که این واژه ها هستند که پر کشیده اند یا آن آدمها ؟
بیا یک کار جدید بکنیم . میخواهم این بار نیمه ی شب را با تو سخن بگویم .
راستی حال دلم را میدانی . یکجور خوبی خوب ، یکجور عجیبی گاهی به هم ریخته است . از همان بهم ریختگی هایی که حالت را بهتر میکند ... حس میکنم دنیایم دارد بزرگ می شود . حس میکنم شبیه مادری که برای بزرگ شدن فضای شکمش برای آسودگی جنین ، درد تحمل میکند ، برای این چُنین بزرگ شدن دنیایت نیز باید درد بکشی . دردَش ... تو خوب میدانی شیرین است . من هم میدانم . ولی با این شرط که مطمئن باشی چرا داری درد میکشی ...
آه خدای ِ جانم ! ای کاش میشد قاصدکی برایم بفرستی تا روی شانه ام بنشیند و برایم زمزمه کند که تو در این روزهای طبیعی ِ عجیب ، چه دوست داری ، چه نه ؟ کاش میشد دمی بدانم که با متر تو قد من دقیقا چقدر است ... میدانم ، با هزار و یک راه میشود فهمید که تو چه کاری را می پسندی ، اما ... اما ...
خوب شد یادم آمد . می خواستم بگویم که باور کن ، اینکه دل من در هوای بهار می گیرد ارادی نیست . من با ذره ذره ذره ی وجودم درک میکنم اوج لطافت این هوا را ، قصد من ناشکری نیست ...
باور کن اینکه پاییز را بیش از بهار دوست دارم از سر بی مهری به شکوفه ها نیست . تو خوب میدانی من بیشتر از خیلیها حجم زیبایی شکوفه ها را می بینم و میدانی با بوی اقاقیا مست میشوم ...
این حس و حال من ، گمانم باز هم مربوط به آدمها میشود . نه خدا جانم . نمیگویم مخلوقاتت بد هستند که این را من که بدترین هستم اجازه ندارم بگویم . اما ببین که تنها تداعی دیدار بعضی از آنها ، شوق بهار را در من کم میکند ... آنچنان که گاه بی رحمی میکنند .....
بگذریم . چقدر باید تو را بخاطر این سکوت و آرامش و سیاهی شب شکر بگویم . چقدر انتخاب بین نیمه های شب و صبح های زود سخت است که این دو دو تکه از بهشت اند . چقدر حال من وقتی حواسم به تو جمع می شود خوب است ...
بیا این قلب من را بگیر خدای خوبم . خودت گرد و غبارش را به نظری بتکان ، خودت آنچه دوست داری را روی آن بریز ، خودت آنچه دوست نداری را از آن بیانداز بیرون ، بعد هم اصلا باشد مال خودت . هرچقد خواستم پس اش بگیرم پس نده ، مال خود خودت . یکوقت خواستم پس بگیرم باز مهربانی ات گل نکند که برَش گردانی ها . بگذار یک جای بلندی که دست من نرسد . صندلی هم بگذارم دستم نرسد . گریه هم کردم پس اش نده ... اصلا بگذار رویش بنویسم جنس فروخته شده پس گرفته نمی شود . حالا خوب شد ...
این هم آخرین شب جمعه ی این سال . نمیدانم چگونه نعمت هایت را بشمارم ... همین امروز میخواستم بگویم بزرگ ترین و بهترین هدیه ی زندگی ام از که بوده و چه بوده ، کم آوردم . تمام نعمت های تو بزرگ ترین هدیه های من بوده اند ، همه ی همه شان خیلی بزرگ اند . حالا بیا و بشمار مگر کسی میتواند ؟!
با این همه ، از همه ی نعمت هایت ممنونم . ازاینکه برایت مینویسم یک طور ویژه ای ممنونم . از اینکه هستی یک طور ویژه تر ...
دوستت دارم مهربان ترین مهربانانم
بنده ی کوچک ات
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0