|
10 / 7 / 1391 ساعت 2:48 |
بازدید : 4441 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
گل من ، پرنده ای باش و به باغ باد بگذر. مه من ، شكوفه ای باش و به دشت آب بنشین. گل باغ آشنایی ، گل من ، كجا شكفتی كه نه سرو می شناسد نه چمن سراغ دارد؟ نه كبوتری كه پیغام تو آورد به بامی نه به دست مست بادی خط آبی پیامی. نه بنفشه یی، نه جویی نه نسیم گفت و گویی نه كبوتران پیغام نه باغ های روشن! گل من ، میان گلهای كدام دشت خفتی؟ به كدام راه خواندی به كدام راه رفتی؟ گل من تو راز ما را به كدام دیو گفتی؟ كه بریده ریشه مهر، شكسته شیشه ی دل. منم این گیاه تنها به گلی امید بسته. همه شاخه ها شكسته. به امیدها نشستیم و به یادها شكفتیم. در آن سیاه منزل، به هزار وعده ماندیم به یك فریب خفتیم...
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
5 / 7 / 1391 ساعت 2:15 |
بازدید : 4604 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
از ترانههای من اگر گل را بگیرند یک فصل خواهد مرد اگر عشق را بگیرند دو فصل خواهد مرد و اگر نان را سه فصل خواهد مرد اما آزادی را اگر از ترانههای من، آزادی را بگیرند سال، تمام سال خواهد مرد.
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
شنبه 4 / 7 / 1391 ساعت 4:15 |
بازدید : 4507 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
نان پخته راخامان ميخورند
آنچه اصل واساس است
بي اساسان دارند
آنان كه به نوكري نمي ارزيدنداينك كنيزان وغلامان دارند
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
شنبه 4 / 7 / 1391 ساعت 4:3 |
بازدید : 2374 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
وقتي نيستي،همه نيستن.!
نه كه نيستن،هستن ولي مثل تونيستن
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
جمعه 15 / 6 / 1388 ساعت 4:43 |
بازدید : 4761 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
بعدازيكسال هنوزاشك دزچشمانمان بزرگترين تسكين دهنده زخم ازدست دادنت براي دلهايمان است ومحال است درحين مرگ هم ازيادم بروي مجيدجان.
نه ته نها ايلي كلهر،گه لي كوردچاووبه گريانه بؤتؤ-
نه ته نهاگه رمه سير،كويستانيش چاووبه فرميسكه بؤتؤ-
رضا به سؤزه هاوار ئه با بؤدالكت-
له شي ساردي مجيدتائه به دميوانه بؤتؤ.
رضارشيدسولاكان سقز
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
|
جمعه 15 / 6 / 1388 ساعت 4:39 |
بازدید : 5458 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
بعدازيكسال هنوزاشك دزچشمانمان بزرگترين تسكين دهنده زخم ازدست دادنت براي دلهايمان است ومحال است درحين مرگ هم ازيادم بروي مجيدجان. نه ته نها ايلي كلهر،گه لي كوردچاووبه گريانه بؤتؤ- نه ته نهاگه رمه سير،كويستانيش چاووبه فرميسكه بؤتؤ- رضا به سؤزه هاوار ئه با بؤدالكت- له شي ساردي مجيدتائه به دميوانه بؤتؤ. رضارشيدسولاكان سقز
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
|
جمعه 8 / 6 / 1391 ساعت 6:28 |
بازدید : 5416 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
زمانيكه ازخيابان يك طرفه ميگذريم هم چپ وهم راست رانگاه ميكنيم! اين نشان ازاين داردكه هم ازدوست خورده ايم هم ازدشمن؛
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
دو شنبه 10 / 4 / 1391 ساعت 2:15 |
بازدید : 6086 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
تو اين دنيا هر کسي يه نيمه گمشده داره که فقط لايق همونه پس سعي نکن در ساختن پازل زندگيت تقلب کني
اي باغبان در باز كن من مرد گلچين نيستم * من خود گلي دارم كه محتاج گل كس نيستم
يه نفر داشته توي دريا غرق ميشده، بلند بلند داد ميزده: كمك، من شنا بلد نيستم! ترکه داشته رد ميشده ميگه: حالا من تنيس بلد نيستم، بايد داد بزنم؟
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
جمعه 7 / 4 / 1391 ساعت 10:57 |
بازدید : 6236 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
نه براسترسوارم نه چوخرزيربارم
نه خداوندرعيت نه علام شهريارم
عم موجودوپريشاني معدوم ندارم
نفسي ميزنم آسوده وعمري به سرآرم
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
جمعه 7 / 4 / 1391 ساعت 10:49 |
بازدید : 5524 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
ساحل افتاده گفت:
گرچه بسي زيستم
هيچ نه معلوم شد
آه كه من كيستم
موج زخودرفته اي
تيزخراميدوگفت:
هستم اگرميروم
گرنروم نيستم
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
چهار شنبه 5 / 4 / 1391 ساعت 15:5 |
بازدید : 3883 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
وصيتنامة حضرتِ مولانا جلالالدّين محمّد بلخی
« اُوصيكُم بِتَقوَی اللهِ فيالسرِّ وَ العَلانِيَةِ وَ بِقِلَّةِ الطَّعامِ وَ قِلَّةِ المَنامِ وَ قِلّةِ الكَلامِ وَ هِجْرانِ المَعاصِي وَ الآثامِ وَ مُواظَبَةِ الصِّيامِ وَ دَوامِ القيامِ وَ تَركِ الشَّهواتِ عَلَی الدّوامَ وَ إحْتِمالِ الجَفاءِ مِن جمَيعِ الأنامِ وَ تَركِ مُجالَسَةِ السُّفَهاءِ وَالعَوامِ وَ مُصاحَبَةِ الصّالحِين وَ الكِرامِ وَ إنَّ خَيْرَالنّاسِ مَن يَنْفَعُ النّاسَ وَ خَيْرَ الكَلامِ ما قَلَّ وَ دَلَّ. وَالحَمْدُلله وَحْدَهُ » (۱) .
شما را وصیت می کنم به ترس از خدا در نهان و آشكارا و عیان و اندک خوردن و اندک خفتن و اندک گفتن و کناره گرفتن از نافرمانيها و گناهان و پيوسته روزه داشتن و برپا داشتنِ نماز و فرونهادن هواهای شیطانی و خواهشهای نفسانی در همه حال و شکیبایی بر درشتی مردمان و آزار همة آنان كشيدن و دوری گزیدن از همنشینی با احمقان و نابخردان و عاميان و پرداختن به همنشینی با نیکوكاران و بزرگواران. همانا بهترین مردم کسی است که به مردم سود میرساند و بهترین گفتار آن است كه کوتاه و گزیده است و مقصود را میرساند و ستایش تنها از آن خداوند است.
ـــــــــــــــــــــــــ
۱. نفحات الانس من حضرات القدس،مولانا عبدالرحمن جامي، به تصحيح دكتر محمود عابدي، صفحة 465 ، چاپ چهارم، انتشارات اطّلاعات، تهران: 1382 .
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
یک شنبه 2 / 4 / 1391 ساعت 16:30 |
بازدید : 6919 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
مكدونالد:
آزادي اين نيست كه هر كس هر چه دلش خواست بكند، بلكه آزادي حقيقي قدرتي است كه شخص را مجبور به انجام وظايف خود مي كند.
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
سه شنبه 7 / 3 / 1391 ساعت 2:15 |
بازدید : 6007 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
تو کیستی ؟
تو ، چیستی ؟
نمی دانم چگونه با تو در آمیزم
اگر بهشتی ، با من بگو تا خاکسار بر همه ی خدایان سجده برم
و
اگر دوزخی ،
بگو
تا زمین را به هزاران گناه بیالایم
و اگر سرزمین اسیری هستی ،
به من بگو
<
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
پنج شنبه 28 / 2 / 1391 ساعت 5:27 |
بازدید : 5450 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
مادر، تو کتاب همیشه گشوده ایثاری. تو در مزرعه زندگی مان بذر سپیده و مهر می کاری. تو چون آسمان زلالی و چون باران بخشنده. مادر قامت تو قیامت عشق است. ای سرافرازترین سرو ِ سایه گستر زندگی ام. در وصف تو، کلمات عقیمند و واژگان محدود. ای خوب ترین، ای رئوف ترین سرچشمه مهربانی ها، ای ساکن کوی مهتاب، ای آب و آیینه و آفتاب، نام بلندت جاودان و کتاب وجودت به شیرازه امن و امان خداوندی استوار و تلاش بی شائبه ات در بارگاه الهی پذیرفته باد.
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
پنج شنبه 28 / 2 / 1391 ساعت 5:27 |
بازدید : 6227 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
بارش باران برای بعضی زیبایی خداوندیست در دل قطرات از هم گسیخته ای که طعم و بوی زندگی و مهربانی را با خود به ارمغان می آورند و نوید روزهای پر طراوت و سرسبزی ست که آدمی را به جوشش و تکاپو وا می دارد.
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
پنج شنبه 28 / 2 / 1391 ساعت 5:27 |
بازدید : 5620 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید. یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد. جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست.
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
پنج شنبه 28 / 2 / 1391 ساعت 5:27 |
بازدید : 5124 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
زندگی باور می خواهد، آن هم از جنس امید، که اگر سختی ِ راه به تو یک سیلی زد، یک امید قلبی به تو گوید که خدا هست هنوز...
زندگی تان پر از روشنی و امید صابر خطیری
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
پنج شنبه 28 / 2 / 1391 ساعت 5:27 |
بازدید : 7426 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
در زمان های دور پادشاهی بود که همه چیز داشت، اما بچه نداشت. سال های سال بود که ازدواج کرده بود، اما خدا به او و همسرش فرزندی نداده بود. پادشاه و زنش از این که بچه نداشتند، خیلی غمگین و ناراحت بودند. این پادشاه، عادل و با انصاف بود. مردم کشورش، دوستش داشتند. به همین دلیل همه دست به دعا برداشتند و از خدا خواستند که به او یک بچه بدهد. خدای مهربان دعای مردم را مستجاب کرد و یک روز خبر در همه جا پیچید و دهان به دهان گشت که خدا به پادشاه یک پسر داده است. همه از شنیدن این خبر خوشحال شدند و خدا را شکر کردند. بیشتر از همه ی مردم، پادشاه و زنش خوشحال بودند.
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
پنج شنبه 28 / 2 / 1391 ساعت 5:27 |
بازدید : 6015 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند: 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم. استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد. استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟ یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد می گیرد. حق با توست... حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
پنج شنبه 28 / 2 / 1391 ساعت 5:27 |
بازدید : 2498 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
آزاد شو از بند خویش، زنجیر را باور نکن اکنون زمان زندگیست، تاخیر را باور نکن حرف از هیاهو کم بزن، از آشتی ها دم بزن از دشمنی پرهیز کـن، شمشیر را باور نکـن خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان تو شـــاهکـار خلــقتی، تحــــقیر را بــاور نکـــن
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
پنج شنبه 28 / 2 / 1391 ساعت 5:27 |
بازدید : 6037 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
مرد جوانی از سقراط پرسید: راز موفقیت چیست؟ سقراط به او گفت:فردا به کنار نهر آب بیا تا راز موفقیت را به تو بگویم.صبح ِ فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت. سقراط از او خواست که به سوی رودخانه او را همراهی کند. جوان با او به راه افتاد. به لبه رود رسیدند و به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانه آنها رسید. ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد. جوان نومیدانه تلاش کرد خود را رها کند، اما سقراط آنقدر قوی بود که او را نگه دارد. مرد جوان آنقدر زیر آب ماند که رنگش به کبودی گرایید و بلاخره توانست خود را خلاصی بخشد. همین که به روی آب آمد، اول کاری که کرد آن بود که نفسی بس عمیقکشید و هوا را به اعماق ریه خویش فرو فرستاد. سقراط از او پرسید: زیر آب که بودی، چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
پنج شنبه 28 / 2 / 1391 ساعت 5:27 |
بازدید : 6039 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
احساس می کنی مدتی ست که رشد نکرده ای، از جایی که هستی بالاتر نرفته ای یا وضعیتت تغییری نکرده است؟!! رشد و شکوفایی فردی یکی از احساس های مثبت است که موجب شادی، رضایت مندی، علاقه و انگیزه در ما می شود. تو می توانی در معنویت رشد كنی و شكوفا شوی، کافی ست كه بگذاری تا عشق در وجودت جاری شود. سعی کن قدم اول را همیشه تو برداری. از همین الان شروع كن. تنبلی و کسالت، مانع اصلی شکوفایی استعدادهای آدمی است و همانند علف هرز و پیچکی است که اگر به پای نهال شخصیت تو بپیچد مانع رشد، سرسبزی، حاصلخیزی و باروری نهال وجود تو می شود.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
پنج شنبه 28 / 2 / 1391 ساعت 5:27 |
بازدید : 5818 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
وقتی روزی جدید شروع می شود، جرأت کن و قدر شناسانه تبسمی کن. وقتی به تاریکی رسیدی، جرأت کن و اولین کسی باش که شمعی روشن می کند. وقتی بی عدالتی وجود دارد، جرأت کن و اولین کسی باش که آن را محکوم می کند. وقتی به دشواری برخورده ای، جرأت کن و به کارت ادامه بده. وقتی به نظر می رسد زندگی به زمینت می زند، جرأت کن و با آن بستیز. وقتی احساس خستگی می کنی، جرأت کن و به راهت ادامه بده. وقتی زمانه سخت می شود، جرأت کن و از آن سخت تر شو.
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
یک شنبه 21 / 11 / 1390 ساعت 4:24 |
بازدید : 5420 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
یک شنبه 21 / 11 / 1387 ساعت 4:24 |
بازدید : 7307 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
دو شنبه 30 / 10 / 1387 ساعت 2:10 |
بازدید : 5473 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
|
|
|