|
پنج شنبه 14 / 10 / 1391 ساعت 20:20 |
بازدید : 5127 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
دل من حوصله كن
داد زدن ممنوع است كم بكن این گله، فریـاد زدن ممنوع است
بیـن این قـوم كه هـر كـار ثوابیست كباب
دل ِ دلسوختـه را باد زدن ممنـوع است
تیشه بر ریشه فرهـاد زدن شیـرین اسـت
حـرفی از پیشه فرهـاد زدن ممنـوع است
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
جمعه 13 / 10 / 1391 ساعت 8:31 |
بازدید : 5270 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
سخت میترسیدم از اینکه
من از نژاد شیشه باشم و شکستنی
او از نژاد جاده باشد و رفتنی
آری روزها گذشت ، همان شد ، او رفت ، من شکستم¤یحرف میزنی اما تلخ ! محبت میکنی ولی سرد !
چه اجباری است دوست داشتن من ؟#بگذار سر به سینه من، تا که بشنوی،
آهنگ اشتیاق دلی دردمندرا.
شاید که بیش ازین، نپسندی به کار عشق،
آزار این رمیدهی سر درکمند را.
بگذار سر به سینهی من، تا بگویمت:
اندوه چیست، عشق کداماست، غم کجاست؟
بگذار تا بگویمت: این مرغ خسته جان،
عمریست در هوای تواز آشیان جداست.
دلتنگم آنچنان که: اگر بینمت به کام،
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من،
ای نازنین - که هیچ وفا نیست با منت -
***
تو ، آسمان آبی آرام و روشنی،
من، چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستارههای تورا دانه چین کنم!
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو،
بگذار تا ببوسمت، ای نوشخند صبح،
بگذار تا بنوشمت، ای چشمهی شراب.
بیمار خندههای توام، بیشتر بخند!
خورشید آرزوی منی، گرمتر بتاب
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
جمعه 13 / 10 / 1391 ساعت 8:27 |
بازدید : 4777 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
امشب قلمم را وام دادم و
کلافه گی ِ بی خوابم را کنارجوی آب ِ سرد خیالمرها کردم،
تا کمی با خود خلوت کنم...
خواب هایم نیز بی خوابشده اند.
شاید از چیزی میترسند!
میدانی ترس از کدام روزنه ی شب سرک میکشد؟
تو در امید پروازی و من در انتهای سقوط ...
میدانی یا نه ، که
دردها پر از ابرند و تنهایی پر از کوچه باغ های دنج
و من رهگذرم...
دیروزهایم همه در اندیشه اند و
لحظه های اکنونم درجا زده اند.
این روزها نابهنگام اشک میریزند ،
و تصویر تو در کنار دیدگانم تاب میخورد...
این روزها، زمان ، کدو تنبلی شده بزرگ
که برای راه رفتنش التماس گدایی میکند...
این روزها چقدر سرد شده
اعصاب من !
یادم باشد به بادهای پاییزی بگویم
به جای اینکه استخوان هایم را گاز بگیرند ،
تمام دردهایم را بردارند ،
و ببرند و ببرند و ببرند...
و من نشسته ام اینجا
در کنج دلتنگی ِ بی زمان...
هذیان هایم نا تمام مانده و بلندی ِ صبرم تمام شده.
من بی قرارم و خسته ،
و ای کاش بی تابی ها ، تاب ِ بی تابی را داشت
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
13 / 10 / 1391 ساعت 7:25 |
بازدید : 1498 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
روزگاری خواهد رسید ...
همچنان که در آغوش دیگری خفته ای ،
به یاد من ستاره ها را خواهی شمرد تا آرام شوی...
دلت هوایم را خواهد کرد...
به یاد خواهی آورد باهم بودن هایمان را...
به یاد خواهی آورد خنده هایم را...
به یاد خواهی آورد اشک هایم را...
به یاد خواهی آورد حرف هایم را...
مطمئنم در آن لحظه در دلت دلتنگ من شده ای...
اما خیلی از من دوری
کاش ماندنت همیشگی بود عزیزترینم
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
جمعه 13 / 10 / 1391 ساعت 3:9 |
بازدید : 2446 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
چه آسون همو از داست دادیم
خوشبختیمون رو پرتاب کردیم به دور دستها
هنوزم نگاهت با منه
یه ذره از نگاه تو مونده تو چشمهای من ساده چشم به راه تو
ولی دیگه وقت رفتنه
تو رو می سپرم به باد
تو رو می سپرم به باران و به خود خدا
می خوام که همیشه بهترینها رو برات بیارن
زیباترینها رو
"رضاسيدرشيد"
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
جمعه 13 / 10 / 1391 ساعت 3:2 |
بازدید : 2693 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
چشم هایم ازدردهای پنهانی حکایت دارد
دردهایی که جانم را میفرساید
گام هایم به خستگی یک مرغابی هجران کشیدهشده است
ولی دل کوچکم هنوزبه رنگ آبی آسمان دل خوش است
و من یقین دارم روزی به آسمان خواهم رسید
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
چهار شنبه 11 / 10 / 1391 ساعت 7:15 |
بازدید : 2395 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
با درودی به خانه می آیی و با بدرودی
خانه را ترک می گویی
ای سازنده!
لحظه ی ِ عمر ِ من
به جز فاصله یِ میان این درود و بدرود نیست:
این آن لحظه ی ِ واقعی ست
که لحظه ی ِ دیگر را انتظار می کشد.
نوسانی در لنگر ساعت است
که لنگر را با نوسانی دیگر به کار می کشد.
گامی است پیش از گامی دیگر
که جاده را بیدار می کند.
تداومی است که زمان مرا می سازد
لحظه ای است که عمر ِ مراسرشار می کند
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
چهار شنبه 11 / 10 / 1391 ساعت 7:12 |
بازدید : 2521 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
باز باران ، بی طراوت ، کو ترانه؟ !
سوگواری ست ،رنگ غصه ، خیسی غم ،
می خورد بر بام خانه ، طعم ماتم . یاد می آرم
که غصه ، قصه را می کرد کابوس ، بوسه می زد بر دو چشمم گریه با لبهای
خیسش .
می دویدم، می دویدم ، توی جنگل های
پوچی ، زیر باران مدیحه ، رو به خورشید ترانه ، رو به سوی شادکامی .
می دویدم ، می دویدم ، هر چه دیدم غمفزا بود ، غصه
ها و گریه ها بود ،
بانگ شادی پس کجا بود؟
این که می بارد به دنیا ، نیست
باران ، نیست باران ، گریه ی پروردگار
است،
اشک می ریزد برایم .
می پریدم از سر غم ، می دویدم مثل مجنون ، با دو پایی مانده بر ره
از
کنار برکه ی خون .
باز باران ، بی کبوتر ،
بوف شومی سایه گستر ، باز جادو ، باز وحشت ،
بی ترانه ، بی حقیقت ، کو ترانه؟ !
کو حقیقت؟ !
هر چه دیدم زیر باران ، از عبث
پر بود و از غم ، لیک فهمیدم که شادی
مرده او دیگر به دلها ، مرده در این
سوگواری
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
سه شنبه 3 / 10 / 1391 ساعت 3:23 |
بازدید : 4847 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
عشق اول
چه سخت است هم پایيز باشد، هم ابر باشد
هم باران باشد ، هم خيابان خيس باشد
اما نه تو باشی نه دستی برای فشردن باشد
نه پایی بـرای قدم زدن باشد و نه نگاهی برای زل زدن
عشق اول
درگیر رویای تو ام منو دوباره خواب کن
دنیا اگه تنهام گذاشت تومنو انتخاب کن
دلت از ارزوی من انگار بیخبر نبود
حتی تو تصمیمای من چشمات بی اثر نبود
خواستم بهت چیزی نگم تا با چشام خواهش کنم
درارو بستم روت تا احساس ارامش کنم
باور نمیکنم ولی انگار غرور من شکست
اگه دلت میخواد بری اصرار من بی فایدست
هرکاری میکنه دلم تا بغضمو پنهون کنه
چی میتونه فکر تورو از سر من بیرون کنه
یا داغ رو دلم بذار یا که از عشفت کم نکن
تمامه تو سهم منه به کم قانع ا م نکن
خواستم بهت چیزی نگم تا با چشام خواهش کنم
. درارو بستم روت تا احساس ارامش کنمنی
روزی که کلک تقدیر در پنجه ی قضا بود
بر لوح آفرینش غم سر نوشت ما بود
روزی که می گرفتند پیمان ز نسل آدم
عشق از میان ذرات در جستجوی ما بود
ساقی شراب ذوقم دیشبزیاد تر داد
گر پاره شد ز مستی پیراهنم به جا بود
بر عاصیان هر قوم بگماشت حق بلایی
ما خیل عشق بازان هجرانمان بلا بود
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 13 آذر 1391غزل و غزال
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف مینیاید
چشمی که باز باشد هرلحظه بر جمالی
خرم تنی که محبوب از در فرازش آید
چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی
همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه
با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی
دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد
کو را نبوده باشد در عمر خویش حالی
بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش
وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی
سال وصال با او یک روز بود گویی
و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی
ایام را به ماهی یک شب هلال باشد
وان ماه دلستان را هر ابرویی هلالی
صوفی نظر نبازد جز باچنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز برچنین غزالی
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 12 آذر 13
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
سه شنبه 3 / 10 / 1391 ساعت 3:20 |
بازدید : 3744 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
وحدت کرمانشاهی
از يك خروش يا رب شب زنده دارها حاجت روا شدند هزاران هزارها
يك آه سرد سوخته جانيسحر زند در خرمن وحود جهاني شرارها
آري دعاي نيمه شب دلشكستگان باشد كليد قفل مهمات كارها
ميناي مي ز بند غمت ميدهد نجات هان اي حكيم ! گفتمت اين نكته بارها
آب و هواي ميكده از بسكه سالم است در پاي هر خميش مي ميگسارها
طاق و رواق ميكده هرگز تهي مباد از هاي و هوي عربده ي باده خوارها
پيغام دوست مي رسدم هر زمان بگوش ازنغمه هاي زير و بم چنگ و تارها
ساقي به يك كرشمه ي مستانه در ازل بربود عقل و دين و دل هوشيارها
وحدت به تير غمزه و شمشير ناز شد بي جرم كشته در سر كوي نگارها
طهماسب قليخان كرمانشاهي متخلص به(وحدت ) عارفي بزرگ و جليل القدر و صاحب
كمالات و داراي مسند ارشاد طريق در 1236 قمري در ماهيدشت كرمانشاه متولد گرديد .
و بعد از هفتاد سال زندگي پر بركت و ارشاد تشنگان حقيقت در رمضان 1311 قمري
دعوت حق را لبيك گفت ، آرامگاهش در ابن بابويه شهر ري قرار دارد.
ديوان وي به همراه ديوان غبار همداني و رباعيات سرمد هندوستاني در يك مجلدبه نام
( جام سخن ) توسط گروه فرهنگي مَتا چاپو منتشر گرديد .
محل فروش : خیابان انقلاب چهار راه وصال انتشارات مولی
// // // // مقابل دانشگاه مجتمع فروزنده طبقه اول کتاب ماندگار
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 12 آذر 1391
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
سه شنبه 3 / 10 / 1391 ساعت 3:16 |
بازدید : 4034 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
غبار همدانی
دلم دارد بدان زلف چليپا همان الفت كه با زنار ترسا
گره از كار مجنون كي گشايد كسي كه عقده زد بر زلف ليلي
بسي تند است و سركش آتش عشق وليكن خار از او ترسد نه خارا
نديدم هرگز اين آشفته دل را مگر در بند آن زلف چليپا
يكي شد شيخ و آن ديگربرهمن كه دارد عشق در سرها اثرها
نبودي كوه كندن كار فرهاد گرش شيرين نبودي كارفرما
چو لا خواهي شدن مگذار مگذار درون خانه ي دل غير الله
اگر مشتاق صاحب خانه باشي ندارد فرق مسجد با كليسا
چنان خرگاه ليلي سايه افكند كه مجنون گم شد اندر راه صحرا
سري را كآتش عشق است در دل نمي گنجد عقال عقل برپا
كسي كز تيشه كوه از پا فكندي فكندش تيشه ي عشق تو از پا
دلا سستي مكن در خوردن غم كه زين دارو تواني شد توانا
غبارا ! زين ميان برخيز برخيز كه با خود مي نشايد بود و با ما
سيد حسين رضوي متخلص به ( غبار) در سال 1265 در همدان متولد گرديد .
شيوه و سبك غزلسرايي غبار به مانند خواجه حافظ مي باشد .
غبار پس از 57 سال زندگي در سال 1342 قمري جان به جان آفرينتسليم كرد
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
سه شنبه 3 / 10 / 1391 ساعت 2:58 |
بازدید : 1826 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
جشمان تو
من از تمام دنیا
فقط آن دایره ی مشکی چشمان تورا میخواهم،
وقتی که در شفافیتش،
بازتاب عکس خودم را میبینم ...
زیباترین آغاز را با تو تجربه کردم،
پس تا زیباترین پایان با تومیمانم...
احساس مهربان تو
عطریست که هر لحظه بهمشامم میرسد
نازنینم فردا زیباست
و تو
زیباتر از فرداها .....
از تمام دنیا
یک صبح سرد
یک چای داغ
و یک صبح بخیر تو برایم کافی است
هرچقدر هم که بگویی ...
مردها فلان... زن ها فلان...
تنهایی خوب است... دنیا زشت است...،
آخرش روزی قلبت برای کسی تندتر میزند
به سلامتیه اونی که
براش مهم نیست عشقش قشنگترین موجود دنیا باشه
فقط میخواد
کسی کنارش باشه
که بشه باهاش قشنگترین دنیا رو ساخت!!هر کجا که باشم،همینم!یک عاشق
هر جا که باشم ،دور از تو یا درکنار تو ،همینم!یک مجنون
فرقی ندارد کجا باشم
چه کسی یا در چه حالی باشم من همینم !یک دلداده
نه برای کسی هستم و نه برای خودم
من تنها برای تو هستم
برای تو هستم و برای تو خواهم ماند !!ک لبخندم را بسته بندی کرده ام
برای روزی که اتفاقی تورا میبینم
آنقدر تمیز میخندم که به خوشبختی ام حسادت
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
یک شنبه 1 / 10 / 1388 ساعت 7:42 |
بازدید : 2695 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
ســــــلام مـــــ ـ ـ ـــــادر. . .
این "یلـدا" هم بــــی"تــو" گُذشــــت . . . در اين سوى تنهــــايـى ...
مــــــــ ـ ـ ــــــــادر . . .
کودکـانه هايَـم زود گُذشــت ... من از گُذر عُـــمر خويـش ميـترسَــم :
("دلـــ ـ ـ ـــم" بــرايـت تنـــــگ اســـت . . .)
بـرايم آنــجا کــه هستــــى ، نـزديک به "خــدا"...کمـى اميــد بخــر...
تمام زندگی ام درد میکند، دلـم"نوازش هــای مـادرانـه" میــخواهد...دلم تبسم لحظات سرشت مادرانه ميخواهد
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
|
یک شنبه 1 / 10 / 1391 ساعت 7:34 |
بازدید : 2296 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
وقتی دو عاشق از هم جدا میشن ...
دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ...
چون به قلب همدیگه زخمزدن ...
نمیتونن دشمن همدیگه باشن ...
چون زمانی عاشق بودن ...
تنها میتونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن ...
یه مرد با چشم هایش عاشق می شود یه زن با گوش هایش ...
برای همینه که زن ها آرایش میکنن و مردها دروغ میگن
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
یک شنبه 1 / 10 / 1391 ساعت 5:30 |
بازدید : 1825 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
اشک های تو
بارانی ترین فصل سال بود
که سیلاب شد و بنیادم را نقش برآب کرد
اشک های تو ،
آخرین قطره های جانم بود که روی گونه هایت غلتید
و بر زخم لب هایم نمکمال شد
اقیانوس پشت چشمانت
که سالها متروکه ترین جغرافیای جهان بود
تمام وجودم را در برمودای خودش بلعی::
اگر میم مشکلات را برداریم زندگی شیرین میشه ، برایت هزاران یلدای شکلاتی آرزو دارم .
عمرتان طولانی ، قلبتان آفتابی
مبارکد
:
آخر پاییز شد ، همه دم میزنند از شمردن جوجه ها !
بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی
بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی
بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی
فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟
جوجه ها را بعدا با هم میشماریاشک های تو
خانمان سوزترین حادثه قرن بود
و خدا
ایمان دارم که خواب بود
خواب بود و ندید
که گسل های زمین تکه تکه از هم باز نشد
و کوه به لرزه درنیامد
و خدا خواب بود
که پیش چشمانت به گریه نیفتادیکدیـــــــگر را گـــــــــم کرده ایم
تا یــــــــــکی دیگر را پیدا کنیم
به همین سادگی...
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
1 / 10 / 1391 ساعت 3:9 |
بازدید : 4334 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
از: حافظ
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
دو شنبه 25 / 9 / 1391 ساعت 6:33 |
بازدید : 4820 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
*صبح يک روز من از پيش خودم خواهم رفت* *بيخبر با دل درويش خودم خواهم رفت*
*ميرم تا در ميخانه کمي مست کنم*
*جرعه اي بالا بزنم آنچهنبايست کنم*
*بيخيال همه کس باشم و دريا باشم*
*دائم الخمرترين آدم دنياباشم*
*ساقيا دربدنم نيست توان جام بده*
*گور باباي غمه هر در جهان جام بده*
*آنقدر مست که اندوه جهانم برود*
*استکان روي لبم باشدو جانم برود*
*برود هر که دلش خواست شکايت بکند*
*شهر بايد به منه الکلي عادت بکن
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
دو شنبه 25 / 9 / 1391 ساعت 3:13 |
بازدید : 4841 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
خدایا فراموشیم ده ، لب بسته خاموشیم ده
چه حاصل ز هشیاری دل ، تو مستی تو مدهوشیم ده
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
24 / 9 / 1391 ساعت 4:28 |
بازدید : 6006 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
چرا با آنکه میدانم نصیب من نخواهی شد
عجب با تار و پود جان برایت خانه میسازم
همین امروز یا فردا تو را از دست خواهم داد
چگونه بگذرم از تو بگویم هر چه بادا باد...؟؟
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
پنج شنبه 23 / 9 / 1391 ساعت 1:39 |
بازدید : 5672 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
هه نگاوه کانی نیوان من و تو
فه رسه خ دا نا به زینن..!!
به لکو وه لاتی دله ..هه نگاو دا ده بزینی
پیشانمان ده دا..
تو گه ر دلت له لای دلم بیت
هه نگاو نیه ، نامینی ، پوچ و بی نرخه
به ریزم ئاه خوشه ویسته ون بووه که م :
هه مو شه و له گه ل خه یالی رووت
ده گه مه رووناکیه کی زور بی بن.
به بی تو هه نگاوه کان قورسن
دل ده برن
دل ده برن .
"
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
21 / 9 / 1391 ساعت 22:34 |
بازدید : 6241 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
وێنهیهکی نهمر
من دڵنیام... چهندی بژیم
رۆژێ مهرگ دێ بۆ پێشوازیم
بهڵام ههزاران ههزار ساڵ له دوای مردن
دهرم بێــــنن له گـۆڕ و چــــاڵ
ئهگهر سینگم به نهشتهری ههڵ بدڕن
هێشتا دیاره لهسهر برینی دڵی مــــن
خۆڵهمێشی گوندهکهم و جێ زنجیری تانگی دوژمن...!
بست به بستی ... ئائهم خاکه
جێ بزماری چهکمهی پاسدار و ساواکه...!
شاعێر:لهتیف ههڵمهت
ترجمه فارسی:
تابلویی جاودان
من مطمئنم تا هر وقت زنده بمانم بلأخره روزی مرگ به سراغم میاید اما اگر هزاران هزار سال بعد از مرگم مرا از گور در آورند ،اگر سینه ام را بشکافند هنوز بر زخم قلبم پیداست آثار خاک سوخته میهن م و رد چرخ تانکهای زرهی دشمن .بر وجب به وجب خاک سرزمینم،آثار پوتینهای پاسدار و ساواک هویداست...!
شاعر لطیف هلمت
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
17 / 9 / 1391 ساعت 5:3 |
بازدید : 4314 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
رخصت چند روزی است بد رقم خرابم ... هرچه از دست این دکـتــــرجون دررفتم تا گیر نده و خفت نکنه و نخوابونه مون تو بیمارستان الان نتیجه اش زده بالا... شکوفا شده .. هههه .. خب ما فردا میریم ببینم تموم میشه یا نه خسته شدم شما هم دعا کنید از این درد و ووو رها بشم .. اگر به کسی بدی کردم حقش بوده .. اگر هم خوبی و لطف کردم از آقایی و بزگواریم بوده .. ههههه به کسی زنگ نزدم برای کسی اف نذاشتم تا بیهوده درگیر من نباشند خوش باشید و در خوشی هاتون از من یاد کنید....این خواهرزاده امون هم مث جن بو نداده واساده بالا سرمن گوششیش رو میخواد فدااااااااااااااااااااا خدایا
....
خیلی ها دلمو شکستن ؛
شب بیا باهم بریم سراغشون ....
من نشونت میدم ؛
تو ببخششون ... کمک کن منم این روزای آخرببخشمشون درپناه مهر
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
17 / 9 / 1391 ساعت 5:2 |
بازدید : 4298 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
رخصت
ازآمدنت تا رفتنت فقط نه ماه گذشت
یادم هست روزی که برای بهبودی من نذر امامزاده صالح کردی و با بغض از صحن امامزاده
زنگ زدی و فقط هق هق ... چقدر بهم ریختم خراب شدم و نفس های بشماره افتاده ... اما
با تمام وجودم سعی در آروم كردنت داشتم امابي وفارفتي وبسوی آسمون تو پاک و بودی جای تو همان آسمانی که فقط پاکی ها در
آن جای دارند...وقتی که ازپشت تلفن شنیدم چند روز پیش مراسم چهلمت را گرفته اند و من
بیخبر از این همه ...اشک مهلت نداد هق هق و بغض... گوشی از دستم افتاد و نمیدانم دیگر چه بود و چه شد وقتی بخود
آمدم دیوارهای طوسی رنگ بیمارستان و ماسک اکسیزن و درد سینه و نبودنت را که باور
ندارم . میدانم همنشین توفرشته هایندچراکه توخودازجنس آنان بودی
امشب دلا ديوانه
ام ... ديوانه جاشانه ام
خسته از اين نامردمي ... با خوب وبد بيگانه ام
يارب صبوري ده مرا ... ميگيرد از این غم ها دلم
باشددعاي
صبحگاه ...مرهم ببخشايد دلم
دردم غريبي بودو بس ... مرهم فقط يك همنفس
ايكاش ويران
ميشدم ...با خاك يكسان ميشدم
ايكاش در پای تومن ... از جان بيجان ميشدم درپناه مهر
"رضا سيدرشيد"
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
پنج شنبه 16 / 9 / 1391 ساعت 2:40 |
بازدید : 5723 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
به مزكان سيه كردي هزاران رخنه دردينم __بياكزجشم بيمارت هزاران دردبرجينم__الا اي همنشين دل كه يارانت برفت ازياد__مراروزي مبادكه آندم كه بي يادتوبنشينم
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
16 / 9 / 1391 ساعت 2:39 |
بازدید : 4752 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
سلام برای دیدن اشعار طنزم به آدرس زیر بروید. www.quje.blogfa.com
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
5 / 8 / 1391 ساعت 7:9 |
بازدید : 5412 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
(دايه گيان)
شیعر: ئه کره م حه سه ن زاده(سه ریاس)
توچراي ژيني به هه ستي هه ر مه به
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
جمعه 3 / 8 / 1391 ساعت 1:27 |
بازدید : 4425 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
گويندكسان بهشت باحورخوش است-
من ميگويم كه آب انگورخوش است-
اين نقدبگيرودست ازآن نسيه بشوي- كه آوازدهل شنيدن ازدورخوش است-
"ترجمه كردي توسط ماموستاهه ژار"
گؤيا له به هه شت مشه وفشه ي خؤراكه-هه نگوين وكافوروشه رابي پاكه-
مه يكيربؤم تيكه به يادي كؤنه قه رزان-
ئه م ده نگي ده هوله تاله دووربئ چاكه-
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
|
شنبه 25 / 7 / 1391 ساعت 13:20 |
بازدید : 1967 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
پيت وانه بئ لاي من بوويت موعجزه بوويي!
نه بوونيشت كاره سات نيه
به ياني رؤژيكي تره ومنيش ده ژيم بئ تؤ
زياتر له مه نه بوويي ونابي وناشبيت
سه رسامم!
سه رسامم له تاوي عه شقت له وسه رده مانه ي هيزي له دلم بريبوو
ئاخ،ئاخ چه ن سرمه ستيه كي خراوي بوو شه رابي عه شقت!
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
21 / 7 / 1391 ساعت 1:42 |
بازدید : 5954 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
می دونی شکست عشقی یعنی چی؟ یعنی بری پای تخته کنفرانس بدی، بعد بفهمی زیپ شلوارت باز بوده!
امروز بهترین ساعتم رو شکستم... چون لحظه های بی تو بودن را به رُخم می کشید. من از ساعت متنفرم، که جای خالی تو را به رخ دلتنگی هایم می کشد!
از بچگی بهم یاد دادند که هر ساعت 60 دقیقه است و هر دقیقه 60 ثانیه... ولی کسی نگفت که هر ثانیه بدون تو 100 ساله.
تق،
برچسبها:
"اس ام اس روزبازار ,
مسيج هاي عاشقانه ,
اس ام اس كردي ,
شيعركردي ,
اس ام اس خفن ,
جملات نغزبزرگان ,
شيركوبيكه س ,
عه بدوللاپه شيو ,
مارف ئاغايي ,
سواره ايلخاني زاده ,
فرهادشاكلي" ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
یک شنبه 14 / 7 / 1391 ساعت 6:27 |
بازدید : 4260 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
هركس ازوجدان خويش پيروي كندمجبورنيست دستورات كسي رااجراكند.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
10 / 7 / 1391 ساعت 2:48 |
بازدید : 4441 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
گل من ، پرنده ای باش و به باغ باد بگذر. مه من ، شكوفه ای باش و به دشت آب بنشین. گل باغ آشنایی ، گل من ، كجا شكفتی كه نه سرو می شناسد نه چمن سراغ دارد؟ نه كبوتری كه پیغام تو آورد به بامی نه به دست مست بادی خط آبی پیامی. نه بنفشه یی، نه جویی نه نسیم گفت و گویی نه كبوتران پیغام نه باغ های روشن! گل من ، میان گلهای كدام دشت خفتی؟ به كدام راه خواندی به كدام راه رفتی؟ گل من تو راز ما را به كدام دیو گفتی؟ كه بریده ریشه مهر، شكسته شیشه ی دل. منم این گیاه تنها به گلی امید بسته. همه شاخه ها شكسته. به امیدها نشستیم و به یادها شكفتیم. در آن سیاه منزل، به هزار وعده ماندیم به یك فریب خفتیم...
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
5 / 7 / 1391 ساعت 2:15 |
بازدید : 4605 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
از ترانههای من اگر گل را بگیرند یک فصل خواهد مرد اگر عشق را بگیرند دو فصل خواهد مرد و اگر نان را سه فصل خواهد مرد اما آزادی را اگر از ترانههای من، آزادی را بگیرند سال، تمام سال خواهد مرد.
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
شنبه 4 / 7 / 1391 ساعت 4:15 |
بازدید : 4507 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
نان پخته راخامان ميخورند
آنچه اصل واساس است
بي اساسان دارند
آنان كه به نوكري نمي ارزيدنداينك كنيزان وغلامان دارند
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
شنبه 4 / 7 / 1391 ساعت 4:3 |
بازدید : 2376 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
وقتي نيستي،همه نيستن.!
نه كه نيستن،هستن ولي مثل تونيستن
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
جمعه 15 / 6 / 1388 ساعت 4:43 |
بازدید : 4761 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
بعدازيكسال هنوزاشك دزچشمانمان بزرگترين تسكين دهنده زخم ازدست دادنت براي دلهايمان است ومحال است درحين مرگ هم ازيادم بروي مجيدجان.
نه ته نها ايلي كلهر،گه لي كوردچاووبه گريانه بؤتؤ-
نه ته نهاگه رمه سير،كويستانيش چاووبه فرميسكه بؤتؤ-
رضا به سؤزه هاوار ئه با بؤدالكت-
له شي ساردي مجيدتائه به دميوانه بؤتؤ.
رضارشيدسولاكان سقز
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
|
جمعه 15 / 6 / 1388 ساعت 4:39 |
بازدید : 5458 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
بعدازيكسال هنوزاشك دزچشمانمان بزرگترين تسكين دهنده زخم ازدست دادنت براي دلهايمان است ومحال است درحين مرگ هم ازيادم بروي مجيدجان. نه ته نها ايلي كلهر،گه لي كوردچاووبه گريانه بؤتؤ- نه ته نهاگه رمه سير،كويستانيش چاووبه فرميسكه بؤتؤ- رضا به سؤزه هاوار ئه با بؤدالكت- له شي ساردي مجيدتائه به دميوانه بؤتؤ. رضارشيدسولاكان سقز
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
|
جمعه 8 / 6 / 1391 ساعت 6:28 |
بازدید : 5417 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
زمانيكه ازخيابان يك طرفه ميگذريم هم چپ وهم راست رانگاه ميكنيم! اين نشان ازاين داردكه هم ازدوست خورده ايم هم ازدشمن؛
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
دو شنبه 10 / 4 / 1391 ساعت 2:15 |
بازدید : 6087 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
تو اين دنيا هر کسي يه نيمه گمشده داره که فقط لايق همونه پس سعي نکن در ساختن پازل زندگيت تقلب کني
اي باغبان در باز كن من مرد گلچين نيستم * من خود گلي دارم كه محتاج گل كس نيستم
يه نفر داشته توي دريا غرق ميشده، بلند بلند داد ميزده: كمك، من شنا بلد نيستم! ترکه داشته رد ميشده ميگه: حالا من تنيس بلد نيستم، بايد داد بزنم؟
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
جمعه 7 / 4 / 1391 ساعت 10:57 |
بازدید : 6236 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
نه براسترسوارم نه چوخرزيربارم
نه خداوندرعيت نه علام شهريارم
عم موجودوپريشاني معدوم ندارم
نفسي ميزنم آسوده وعمري به سرآرم
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
جمعه 7 / 4 / 1391 ساعت 10:49 |
بازدید : 5524 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
ساحل افتاده گفت:
گرچه بسي زيستم
هيچ نه معلوم شد
آه كه من كيستم
موج زخودرفته اي
تيزخراميدوگفت:
هستم اگرميروم
گرنروم نيستم
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
چهار شنبه 5 / 4 / 1391 ساعت 15:5 |
بازدید : 3883 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
وصيتنامة حضرتِ مولانا جلالالدّين محمّد بلخی
« اُوصيكُم بِتَقوَی اللهِ فيالسرِّ وَ العَلانِيَةِ وَ بِقِلَّةِ الطَّعامِ وَ قِلَّةِ المَنامِ وَ قِلّةِ الكَلامِ وَ هِجْرانِ المَعاصِي وَ الآثامِ وَ مُواظَبَةِ الصِّيامِ وَ دَوامِ القيامِ وَ تَركِ الشَّهواتِ عَلَی الدّوامَ وَ إحْتِمالِ الجَفاءِ مِن جمَيعِ الأنامِ وَ تَركِ مُجالَسَةِ السُّفَهاءِ وَالعَوامِ وَ مُصاحَبَةِ الصّالحِين وَ الكِرامِ وَ إنَّ خَيْرَالنّاسِ مَن يَنْفَعُ النّاسَ وَ خَيْرَ الكَلامِ ما قَلَّ وَ دَلَّ. وَالحَمْدُلله وَحْدَهُ » (۱) .
شما را وصیت می کنم به ترس از خدا در نهان و آشكارا و عیان و اندک خوردن و اندک خفتن و اندک گفتن و کناره گرفتن از نافرمانيها و گناهان و پيوسته روزه داشتن و برپا داشتنِ نماز و فرونهادن هواهای شیطانی و خواهشهای نفسانی در همه حال و شکیبایی بر درشتی مردمان و آزار همة آنان كشيدن و دوری گزیدن از همنشینی با احمقان و نابخردان و عاميان و پرداختن به همنشینی با نیکوكاران و بزرگواران. همانا بهترین مردم کسی است که به مردم سود میرساند و بهترین گفتار آن است كه کوتاه و گزیده است و مقصود را میرساند و ستایش تنها از آن خداوند است.
ـــــــــــــــــــــــــ
۱. نفحات الانس من حضرات القدس،مولانا عبدالرحمن جامي، به تصحيح دكتر محمود عابدي، صفحة 465 ، چاپ چهارم، انتشارات اطّلاعات، تهران: 1382 .
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
یک شنبه 2 / 4 / 1391 ساعت 16:30 |
بازدید : 6919 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
مكدونالد:
آزادي اين نيست كه هر كس هر چه دلش خواست بكند، بلكه آزادي حقيقي قدرتي است كه شخص را مجبور به انجام وظايف خود مي كند.
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
سه شنبه 7 / 3 / 1391 ساعت 2:15 |
بازدید : 6007 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
تو کیستی ؟
تو ، چیستی ؟
نمی دانم چگونه با تو در آمیزم
اگر بهشتی ، با من بگو تا خاکسار بر همه ی خدایان سجده برم
و
اگر دوزخی ،
بگو
تا زمین را به هزاران گناه بیالایم
و اگر سرزمین اسیری هستی ،
به من بگو
<
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
پنج شنبه 28 / 2 / 1391 ساعت 5:27 |
بازدید : 5451 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
مادر، تو کتاب همیشه گشوده ایثاری. تو در مزرعه زندگی مان بذر سپیده و مهر می کاری. تو چون آسمان زلالی و چون باران بخشنده. مادر قامت تو قیامت عشق است. ای سرافرازترین سرو ِ سایه گستر زندگی ام. در وصف تو، کلمات عقیمند و واژگان محدود. ای خوب ترین، ای رئوف ترین سرچشمه مهربانی ها، ای ساکن کوی مهتاب، ای آب و آیینه و آفتاب، نام بلندت جاودان و کتاب وجودت به شیرازه امن و امان خداوندی استوار و تلاش بی شائبه ات در بارگاه الهی پذیرفته باد.
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
پنج شنبه 28 / 2 / 1391 ساعت 5:27 |
بازدید : 6229 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
بارش باران برای بعضی زیبایی خداوندیست در دل قطرات از هم گسیخته ای که طعم و بوی زندگی و مهربانی را با خود به ارمغان می آورند و نوید روزهای پر طراوت و سرسبزی ست که آدمی را به جوشش و تکاپو وا می دارد.
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
پنج شنبه 28 / 2 / 1391 ساعت 5:27 |
بازدید : 5621 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید. یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد. جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست.
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
پنج شنبه 28 / 2 / 1391 ساعت 5:27 |
بازدید : 5124 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
زندگی باور می خواهد، آن هم از جنس امید، که اگر سختی ِ راه به تو یک سیلی زد، یک امید قلبی به تو گوید که خدا هست هنوز...
زندگی تان پر از روشنی و امید صابر خطیری
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
پنج شنبه 28 / 2 / 1391 ساعت 5:27 |
بازدید : 7428 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
در زمان های دور پادشاهی بود که همه چیز داشت، اما بچه نداشت. سال های سال بود که ازدواج کرده بود، اما خدا به او و همسرش فرزندی نداده بود. پادشاه و زنش از این که بچه نداشتند، خیلی غمگین و ناراحت بودند. این پادشاه، عادل و با انصاف بود. مردم کشورش، دوستش داشتند. به همین دلیل همه دست به دعا برداشتند و از خدا خواستند که به او یک بچه بدهد. خدای مهربان دعای مردم را مستجاب کرد و یک روز خبر در همه جا پیچید و دهان به دهان گشت که خدا به پادشاه یک پسر داده است. همه از شنیدن این خبر خوشحال شدند و خدا را شکر کردند. بیشتر از همه ی مردم، پادشاه و زنش خوشحال بودند.
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
پنج شنبه 28 / 2 / 1391 ساعت 5:27 |
بازدید : 6015 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند: 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم. استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد. استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟ یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد می گیرد. حق با توست... حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
پنج شنبه 28 / 2 / 1391 ساعت 5:27 |
بازدید : 2498 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
آزاد شو از بند خویش، زنجیر را باور نکن اکنون زمان زندگیست، تاخیر را باور نکن حرف از هیاهو کم بزن، از آشتی ها دم بزن از دشمنی پرهیز کـن، شمشیر را باور نکـن خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان تو شـــاهکـار خلــقتی، تحــــقیر را بــاور نکـــن
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
|
|